ارمنستان بزرگ و یا ارمنستان متحد (!)، از سوی ارامنه از زاویه تاریخی و قومی مانند خاک ارامنه به قوه تخیل و پندار کشیده شده و ادعای یک سیاست ایردنتست (irredentist) که هدف متحد کردن ارمنستان را دارد می باشد. به غیره در اکثر این اراضی که امروز شرق تورکیه را تشکیل می دهد ادعای انجام گرفتن نسل کشی ارمنی (!) می شود. به علاوه اراضی جمهوری آذربایجان (شمالی)، آذربایجان جنوبی و گرجستان هم شامل ادعای معوق ارمنستان بزرگ می شود
. نقشه پیشنهادی ارمنستان بزرگ به کنفرانس صلح پاریس در 1918.12.04
قبل از جنگ جهانی اول اکثر ارامنه عثمانی در شرق آناتولی ساکن بوداند آنها در این منطقه حدود 15% نفوس را تشکیل می داداند، لیکن در مرزهایی که با نام ارمنستان بزرگ بر روی کاغذ کشیده شده است، در جنوب غربی ترین منطقه آن یعنی منطقه ای که امروز نیمی از استان آنتالیای تورکیه شامل آن می باشد، نفوس ارمنی در سنجق آنتالیا بنابر آمار سرشماری رسمی دولت عثمانی در سال 1914 چیزی در حدود 630 نفر بود، نکته ای %X_A9 نشان دهنده دور بودن ارامنه از درک واقعیت های اجتماعی ساده می باشد، واقعیت هایی که هرگز بر روی هلوسات ارمنی بنا نشده بوداند تا زمان تغییر مزاج ارامنه فرو بریزند.
ارمنستان بزرگ تاریخی: تصور مرزهای ارمنستان بزرگ شامل متصرفات فئودال های ارمنی در زمان دیکران دوم (II. Dikran) می باشد. این تصرفات ارمنی از دریای خزر تا مدیترانه امتداد داشته. در دوران عثمانی نقشه توصیه شده «ارمنستان متحد» از طرف نمایندگی جمهوری دموکراتیک ارمنستان به کنفرانس صلح پاریس 1918 با اعتبار اساسی، «ارمنستان بزرگ تاریخی» را به دست می گیرد.
ارمنستان بزرگ قومی: این ارمنستان شامل اراضی می باشد که ارامنه در زمان امپراتوری عثمانی و روس در آن با اقلیت بودن زندگی می کرداند. فقط در نتیجه مواجه شدن یک دولت اقلیمی بدون داشتن مرز آبی با مسائل اقتصادی و بین المللی با علاوه شدن اطراف (سواحل) ترابزون به نقشه این ارمنستان، ارمنستان قومی وسعت داده می شود. این توسعه طلبی در ارمنستان ویلسون هم موجود می باشد. تعبیر مدرن ارمنستان بزرگ، از توسعه داده شده به ارمنستان قومی آمده است.
ارمنستان بزرگ امروزی: امروز اصطلاح استفاده شده «ارمنستان بزرگ» از طرف فدراسیون اختلال گرای ارمنی (داشناک) شامل مناطق فعلی ارمنستان، آناتولی شرقی (یک قسم)، دریای سیاه شرقی، قره باغ (آذربایجان)، نخجوان و سامتسخه-جاواختی (آخیسکای گرجستان) می شود.
هویت ارامنه و خرافه ارمنستان بزرگ (بنابر منابع روس و ارمنی – بخش الحاقی)
در این بخش از زاویه حفظ ارزش معقول و عینی، عموما به منابع روس و ارمنی استناد شده است. تا چگونگی تقرب آنها به موضوع بیشتر آشکار شود. تا دیده شود که این مورخان (تالیف کننده این منابع) در موضوع تاریخ واقعی ارمنی و هویت آنها دارای چه نظراتی هستند؟ از این نظر در این بخش با اسم علم از زاوبه متفاوت هدف دیدن پیموده شده است. در حقیقت تاریخ ارمنی بنابر اظهار مورخین ارمنی در تاریکی مانده است. به همین علت هم ارامنه از زاویه علمی به سهو افتاده و به تاریخ از زاویه خودشان نگاه کرده اند. عموما، ارامنه تاریخ خود را مثل آنچه که دیده می شود (البته اگر مجهولات تاریخ آنها اجازه دهد) نه، بلکه همانند چیزی که سلیقه و مزاج جامعه امروزین ارمنی می خواهد ببیند، نوشته اند. که این تقرب با اسم علم حقایق را منعکس نخواهد کرد. در این بخش هویت ارمنی، مهاجرت آنها از طرف روس ها به قفقاز جنوبی و در مورد نخستین بنای دولت در تاریخ آنها اطلاعاتی جای گرفته است. (*)
اگر اشخاص علمی ارمنی بخواهند تاریخ ارمنی را به دوران قدیم تر هم ببرند در حقیقت در مورد تاریخ کهن جامعه ارمنی کلا یک اتفاق نظر وجود ندارد و در ابهام مانده است. آگوپ ملک آگوپیان (Agop Melik Agopyan) از عالمان ارمنی، در اثر خود با نام «سامول (Samvel)» که با نام دیگر خود آن را نوشته است در مورد تاریخ جامعه ارمنی اینها را معین می کند: «… در تاریخ ما مردم تماما فراموش شده اند. ما طرز زندگی ارمنی روستایی را نمی دانیم. «با اربابان خود» در چه ارتباطی بوده، چه می خورده، چه می آشامیده و چه نوع لباسی می پوشیده را نمی دانیم. ما مشغولیت صنعت کاران ارمنی به چه چیز و حتی روابط تجاری بازرگانان ارمنی با کدام کشورها را هم نمی دانیم. تاریخ ما در مورد تمام این موارد ساکت مانده است… در تاریخ ما، حتی در مورد زن هایمان که با عزمت ترین قدرت مردم مان هستند هیچ معلوماتی موجود نیست…» (1)
و بعد او با ذکر این که، «بدین گونه، تاریخ خشک ما به مورخ خیلی کم معلومات می دهد. ادبیات قدیم ما از نوشته های کلیسا (2) به آن سوتر نرفته است… در ادبیات کهن ما طرزهای زندگی، عادات، رسوم، تصویر روابط خانوادگی و اجتماعی موجود نیست…» (3) ادامه می دهد.
او و یا مورخین دیگر هم مثل: خورنلی مُیس (Khorenli Moise)، تُما آردزرُونی (Toma Ardzrouni) و غیره، ما بین خودشان در مورد تاریخ کهن و ریشه ارامنه درون اتفاق نظر نیستند. این هم باعث مورد بحث قرار گرفتن موضوع کجا بودن وطن مادری آنها می شود.
بعضی مورخین، تاریخ ارمنی را به سال 2350 ق.م با تکیه دادن به طوفان نوح، اگر با ادعاهای نواده نواده نوح یعنی «های» و «هایک» هم شروع کنند این ادعا با نام علم حقایق را بازتاب نمی کند. در همان زمان دیدگاه های مشابه دیگر هم ارامنه را به اورارتو ها، به نسل تراک – فریک، به نژاد قفقاز جنوبی، به نژاد توران، به هیتی ها و سایر موارد تلاش به ربط دادن می کنند که به هیچ کدام با دلیل برخورد نمی کند. (4)
بنابر دقت کشیده شده توسط پاول هنزه (Paul Henze) به تناقض موجود در تاریخ ارمنی، بررسی تاریخ ارمنی آسان نیست. این تاریخ طولانی، درهم، قسما تاریک و عموما دارای مناقشه است. تاریخی ارمنی هرچه باشد تماما از طرف ارامنه نوشته شده است. چرا که شخصی که تاریخ خود را می نویسد در تمایل به تجلیل و تمدح آن سعی می کند نکات عینی قابل بحث را در یک شکل از بررسی دور نگه دارد. در ارامنه خصوصا این وضعیت دیده می شود و اعتبارا از اواسط قرن بیستم خیلی خوب به میان آمده است. (5)
ارامنه تاریخ خود را مثل آنچه که دیده می شود نه، بلکه مثل چیزی که می خواهند ببینند نوشته اند و پروپاگاندای آن را هم انجام داده اند. با برداشتن تاریخ خود به زمان های باز قدیم تر ظهور مدنیت دنیا، خط، تنجم و کشف فلزاتی مثل آهن و مس توسط آنها در معدن کاری و ادعا هایی مثل شروع حیات بشری در دنیا از سواحل دریاچه گوکچه (سوان) (7-6) به غیره با ادعایی چون اولین جامعه ای که مسیحیت را قبول کرده اند ســرگـرم بـه تـمـدح از خـود شـده انـد. (8) زُری بالایان* (Zori Balayan) که از ایـدئـولـوژیـسـت هـای هــاایــتاهت (Hai-Tahd) (9) بوده و با دیدگاه های افراطی قوم پرستانه خود مشهور است، ادعا می کند ایروان پایتخت ارمنستان 2729 سال قبل (10) بنا شده است. به نظر او ایروان به اندازه رم و بابل یک شهر آنتیک می باشد. او با سعی در توضیح مکان نامی ایروان همچنین ادعایی را پیش رانده است: «… بنابر افــســانــه، حضرت نوح بعد از طوفان اولین تکه خشکی که دیده فریاد زده «ایــــرَوومـــه» یعنی «دیده می شود» و بدین ترتیب این تکه خشکی با نام ایروان وارد تاریخ می شود…» بالایان در همان زمان در بین سطر از ارمنی بودن حضرت نوح هم سخن گفته است. (11)
دکتر هانریش پودُر (Hanrich Pudor)، همراه با مسیحی بودن ارامنه از نژاد سامی بودن آنها، از توصیفات قابل توجه ظاهری آنها بینی بـرآمـده، کـلـفـت و ثـقـیـل; ال سوفر (L. Sufer)، هم آمدن ارامـنـه و یـهـودیـان هـمـراه هـم از هـیـتـی ها; دبیلیو. اس مـــونـــرو (W. S. Monroe) از نظر نژادی قوم و خیش بودن ارامنه با ایرانی ها، بلوچ ها و کلی ها، متفاوت بودن رنگ پوست آنها از سفید به رنگ زیتونی، ریش های دارای رنگ کتانی و یا رنگ شاه بلوطی، چشم های درشت سیاه و آبی، در بینی آنها همانند بینی یهودیان موجود بودن یک برآمدگی و به همین دلایل به آنها یهودیان مسیحی گفتن را به پیش رانده بوداند. (12) هویت ارامنه و تشکل یافتن آنها در کجا را عالم ارمنی مانوک آبکیان (Manuk Abekyan) در این شکل ذکر می کند: «… منشاء مردم ارمنی چه است، چگونه و چه زمان، از کجا و از کدام راهها به اینجاها (13) آمده اند، قبل از این که ارمنی باشند و بعد با کدام جوامع در روابط حاضر بوداند، به زبان و ریشه قومی آنها چه کسانی چگونه تاثیر گذاشته اند؟ در دست ما معلوماتی که اینها را واضح و قطعی اثبات کنند وجود ندارند…». (14)
عالم روس وی. ال. ولیچکو (V. L. Veliçko)، معلومات بسیار مهمی در مورد تاریخ و منشاء ارامنه داده است: «… ارامنه چه کسانی هستند؟ موضوع منشاء اصلی آنها بسیار کم بررسی شده است. تاریخ اسارت آنها در دوران بابل و بعد از فروپاشی قدس (اورشلیم) مخلوط شدن آنها با توده بزرگی از یهودیان را اثبات می کند. از منظر انسان شناسی اکثریت قریب به اتفاق آنها کله کوتاه (brachycephalic) هستند. یعنی عرض سرشان از طول آن بیشتر می باشد، کله کوتاه ها همانند چیزگی که در بررسی ها، شانتر (Shantr)، ارکرت (Erkert)، پانتیوکُو (Pantyukov) و دیگر اشخاص علمی ذکر کرده اند، از این جهت به یهودیان کوه، حتی به سیروگیلدانی ها (آسورها) بیشتر شبیه هستند.
پروفسور دکتر دی. ان. آنوچین (Prof. Dr. D. N. Anuçin)، از قبیله آریایی نبودن ارامنه، بلکه قطعا از نظر زبانی به یک قبیله آریایی شدن آنها دقت می کشاند. تمام آنهایی که همراه هم فکر می کنند ارمنی اند، اکثر آنها هیچ هم خاص ریشه اصیل ارمنی نیستند. مجله ارمنی «مورچ»، با بحث کردن در مورد موفقیت های آسیمیله کردن مردمان دیگر در اواخر سال های 1890 در بین ارامنه تشکیل اکثریت، توسط کلی هایی که آسیمیله شده اند را نشان می داد.
انسان شناس قفقاز دکتر آی. آی. پانتیوکُو (Dr. İ. İ. Pantyukov)، در مورد گروه های بزرگ ارمنی به یک نتیجه قابل توجه تر رسیده بود. او، زمان آمدن مهاجرین نیم وحشی از تورکیه به تفلیس با سود بردن از فرصت زمان، بعضی از مقیاس های انسان شناسی ارامنه تورکیه را گرفته بود. با اعتبار نتیجه، قسمت بزرگی از آنها بنابر توصیفات جسمی، از اقوام کرد اصیل بوداند…» (15)
بعضی مورخین هم، در آذربایجان تبدیل تورک ها به یک ملت را، با آمدن سلجوقیان به آذربایجان ربط می دهند و تورک ها را در این دوران به عنوان تبدیل شده بر عنصر اتنیک حاکم تلقی می کنند. (16) بعضی از مورخین هم تاریخ تورک های آذربایجان را به دوران های بسیار قدیم تر می برند. حال به اسنادی که منابع آنها را می دهند استناد کنیم;
بنابر بعضی از نوشته های میخی، در شمال بین النحرین، در حدود آذربایجان و آناتولی رد بعضی اقوام تورک دیده می شود. یکی از اینها، در سطر 15 متن «شامتامحاری (شارتامحاری)» می باشد. (18) در سطر، جنگ فرمانروای «17 شمال» با نارامسین فرمانروای آکاد در سال های 2200 ق.م ذکر شده است. باستان شناس مشهور پروفسور لویس دلاپرته (Louis Delaperte)، در سال 1936 اسم یکی از آنها را در شکل «Tourki kralı İlloushhoumail» لیکن پروفسور آلمانی ان. جی. گوتنبوک (Prof. N. G. Gutenbock) در سال 1938 آن را در شکل «Turki kralı İlşu Nail» خوانده بوداند. یکی از محققان معاصر، به سوال هویت این «فرمان روای تورکی» جواب ذیحقانه را اینگونه داده بود که: «… تا زمان این که عکس آن اثبات نشود اینها تورک ها هستند…» (18)
منابع گرجی، در قرن چهارم ق.م حدودا 2400 سال پیش در قفقاز از موجودیت اقوام دارای اصالت تورک بحث می کنند. در سال نامه ذکر می شود که: «… بونتورک ها به عبارت دیگر، تورانی ها فرمانروای پارس کیخسرو را از حدود خود رانده و برای دور کردن آنها از دریای خزر تا نهر کورا با گرفتن راه تا فوق به متشتا با 28.000 خانواده آمداند. بونتورک ها در تعهد مبنی بر کمک به متشتا ماماشلی و تمام کارتول ها یعنی گرجی ها با اذن آنها برای مجادله در برابر پارس ها در مناطق غربی متشتا ساکن شداند…» (19) کارتلیس تشُو رِبا، «مُکتسِوای کارتلیسا» و در دیگر منابع هم در مورد بونتورک ها معلومات داده اند، در این منابع در دوران قبل از سفر اسکندر مقدونی و حتی قبل از فروپاشی اورشلیم فرمانروای بابل نُوُخودنُزُر، یعنی در سال 586 ق.م از حضور و زندگی کردن بونتورک ها در کارتلی ذکر شده است.
در کارتلیس تشو ربا، زمان آمدن اسکندر مقدونی به سوی شرق، برخورد آنها با بونتورک ها و جنگیدن با آنها جای می گیرد. بنابر عقیده عالم گرجی لونتی مرُولی (Leonti Mroveli)، بونتورک ها در نزدیکی های متشتا با انتخاب یک مکان آنجا را انشاء کرداند، در اطراف آن سد هایی کشیداند و این مکان را سرکیبه نام گذاشتند. ناشر این منبع، اس. وای. تاکایشویلی (S.Y.Takayşvili) هم از بونتورک ها به عنوان یکی از ساکنان قدیمی قفقاز سخن می گوید. او، از یک نسل بودن بونتورک ها و تورک ها، یعنی به عبارت دیگر تورانی بودن آنها می نویسد. بونتورک از ترکیب دو کلمه تشکیل می شود: بونی و تورک. بونی یک لغت قدیم تورکی بوده و به معنی «اصیل» می باشد، و بونتورک ها معنی تورک های اصیل را می دهد. (20)
همانند این، در مورد اقوام مختلف تورک مثل کنگرها، پچنک ها، آبلان ها، ساوارها و دیگر اقوام که در دوران قدیم در آذربایجان زندگی می کرداند به اندازه کافی منابع وجود دارد. برای نمونه مثلا: باستان شناسان در آذربایجان در قبور متعلق به هزاره دوم و اول ق.م تصاویری از لاک پشت کشف کرده بوداند. شباهت تصاویر این سنگ های مزار موجود در آذربایجان با تصاویر لاک پشت موجود بر روی کتیبه کولتیگین (732-731 ب.م) یکی از دلایل اساسی موجود بودن مردمان تورک در آذربایجان از دوران ق.م می باشد.
با روجوع به منابع زبان عربی; ابو محمد/ عبدالملک بن هشام (21) (Ebu Muhammed/ Abdü’l-melik İbn Hişam)، در اثر خود با نام «کـتـاب الـتـجـان فــــــــــی مـلـوک حـمـیـر» (22) (Kitabü’l-Tican fî Mülük Himyer)، عـبـیـد بـــــن شـریة الـجرهمی (Übeyd İbn Şeiryye el-Curimi) که هم عصر با خلیفه اعراب معاویه اول (680-661) بوده در مورد آذربایجان معلومات قابل توجهی را می دهد. الجرهمی، همانند ابو محمد بن هشام، مورخ با اعتبار از نسل مشاوران طایفه حمیر بوده. زمان انتخاب به سبب هوش و علم خود از یمن به مکه دعوت شده بود و به عنوان مشاور خلیفه اعراب معاویه اول شروع به خدمت کرده بود.
کتاب مذکور ابن هشام در اصل از مصاحبات انجام گرفته بین معاویه اول و الجرهمی شکل گرفته است. در کتاب زمان اولین سفر اعراب در مورد رو دررو شدن سپاه آنها با تورک ها در آذربایجان اطلاعاتی جای گرفته است: «… در زمان فرمانروای یمن رایش فرمانده سپاه او شمر بن (ذی الجوشن) فرط ضیابی کلابی (Şimr İbn el-Kaddaf İbn el Müntab) بعد از بدست آوردن غالبیت با سپاه 100 هزار نفری خود در برابر تورک ها وارد آذربایجان شد. در جنگ تورک ها مغلوب شداند. شمر بن ذی الجوشن جنگ انجام گرفته بین تورک ها و مغلوبیت آنها را روی دو سنگ به نوشته شدن داد…». نوشته های ابـن هـشـام را محمد بن جرير بن الطبري (Ebu Cafer Muhammed İbn Cafer et-Taberi) هم تصدیق کرده و در کتاب خود از آنها بحث می کند. در کتاب ابن هشام، صحبت های موجود بین شریة الجرهمی و معاویه هم نقل شده است. الجرهمی به سوال معاویه اول که «معلومات، نگرانی و تذکرات شما در مورد آذربیجان چه هست؟» جواب. «… آنجا از زمان بسیار قدیم وطن تورک ها می باشد. آنها با آمده به یک میان متحد و آمیخته شده اند…» (23) را داده بود.
به مورد آنچه که در منابع ذکر شد، تشکیل ملت در آذربایجان تا دوران قدیم تر می رود. بدون رجوع به این منابع تاریخی، محققانی که تشکیل ملت در آذربایجان را با ورود سلجوقیان به آذربایجان در قرن 12-11 ربط می دهند از نظر علمی به اشتباه افتادن آنها در هر حال واضح می باشد. حال اینکه تاریخ با اسناد نوشته می شود و به اسنادی چند که حضور مردم تورک در آذربایجان از دوران قبل از میلاد و قبل از اسلام را اثبات می کنند رجوع شد. به عقیده بعضی مورخین، تا قبل از آمدن سلجوقیان منشاء نفوس آذربایجان فارس بوده و با آمدن سلجوقیان مردم آذربایجان تورک شده اند، ولی همان سلجوقیان چرا مردمان ایران و کشورهای همسایه آذربایجان را تحت تاثیر قرار نداده اند؟ لیکن اگر طبق عقیده محدود و سطحی این اشخاص به موضوع نگاه کنیم اگر سلجوقیان همچنین سیاستی داشتند آن زمان حضور ارامنه تا به این روز ادعای آنها را دچار تناقض می کند. حال فرض کنیم که مردم آن زمان فارس بوده اند با این حال باز همان مردمانی هستند که ارامنه ادعا می کنند خاک های آنها (خاک هایی که ارمنستان تصور شده)، توسط این مردمان که فارس بوداند اشغال شده است. در اصل سلجوقیان برای تغییر این محیط تلاش نکرده اند، بلکه در امور دولتی و در کاخ و سرا از زبان تورکی نه، بلکه از زبان فارسی استفاده کرده اند. لیکن باز هم در ادعاهای ذکر شده آنها تناقض حاصل می شود. چرا که اگر بحث در این باره ادامه پیدا کند مدعیان خواهند گفت که سلجوقیان بنابر تحت تاثیر قرار گرفتن از زبان فارسی و مدنیت ایران این گونه شیفتگی از خود نشان می داداند و با تناقضات خود جواب ادعاهای پریشان خود را اینگونه خواهند داد، در واقع آن زمان این ادعاهای سطحی متزلزل منشاء گرفته از کور منطقی و یا اختصام را از هوا به زمین و از زمین به زمین کوبانده اند.
با مراجعه و توجه به مفهوم هایی چون «نسل های آمده» و یا «مردمان بومی» ندیدن این نکات هم غیر ممکن می باشد. یعنی این یک حقیقت می باشد که، هیچ خلقی، هیچ ملتی از زمان تشکیل شدن آنها در دنیا در همان خاک ها زندگی نکرده و موجودیت مطلق خود را نمی تواند اثبات کند. خلق ها از دوران های بسیار قدیم به دلایل مختلف در خاک هایی که در آن موجود بوداند ریشه انداخته اند و به وضعیت امروزین خود رسیده اند. کسانی که به عکس این معتقد هستند زمانی که با اسم تاریخ حرف می زنند در اصل از تاریخ بی خبر هستند. در اینجا تنها مسئله نسبت می تواند باشد. یعنی تاریخ آن جغرافیا از تاریخ مردمانی که بر روی آن زندگی می کنند قدیمی تر می تواند باشد. در واقع، نا تناسبی تاریخ منطقه و تاریخ مردمانی که در آنجا زندگی می کنند اکثر مواقع یک حقیقت می باشد. اگر این یک حقیقت انکار نشدنی می باشد آیا به ملتی می شود اینگونه گفت که «اینجا مال تو نیست» اگر گفتن این ممکن باشد، در آن زمان لازم است که مردمان اروپایی ساکن قاره آمریکا و ملل موجود در بالکان و تورک های آناتولی وطن خود را ترک کنند. به طور خلاصه، این نکته باید دانسته شود که در هر کدام از صفحه های تاریخ حکم راندن و یا زندگی کردن بر روی تکه ای خاک در طول تاریخ ادعای صاحب بودن بر آن خاک را معتبر نمی کند. چرا که دول مستقل قبول کننده حقوق بین المللی جوامع و دولت ها، آن مللی نیستند که برای اولین بار به آن خاک ها آمده و زندگی کرده اند.
همانند آنچه که دیده شد، در حالی که زیر این خصوص ها خط کشیده می شود، «با تکیه به وثیقه های اصول شناسی علمی قبول شده از طرف تاریخ کتبی اثبات شدن» یک «دولت ارمنستان بزرگ (بنابر هلوسات امروزی ارامنه)» موجود نبوده. چنانچه به مورد ادعای ارامنه بین اراضی قزل ایرماق، دریای سیاه، گرجستان، ایران، دریای خزر و عراق (24) دولتی که دارای سپاه، شهرهای مهم، جنگ ها، غالبیت ها و مغلوبیت ها بوده وجود نداشته.
در مقابل این منظره، در طول تاریخ نه ارمنستان مستقل و نه موجودیت مردم ارمنی در ارمنستان متحد می تواند موضوع بحث شده و به عنوان یک حقیقت تاریخی دیده شود. در این وضعیت حرف زدن از یک دولت ارمنی بسیار سخت خواهد بود.
هر چقدر هم تاریخ خود را به دوران کهن تر و قدیم تر بردارند از زاویه تاریخ آذربایجان مهم و حقیقت این است که، ارامنه به قفقاز جنوبی، خصوصا به آذربایجان و منطقه ارمنستان امروزی، به موجب ماده 15 عهد نامه تورکمن چای بسته شده بین ایران و روسیه در سال 1828 که مسبب مسئله قره باغ تا به امروز می باشد، از طرف روس ها به کوچ گرفته شده اند. در اصل در رابطه با این موضوع، عالم نویسنده سنت پترزبورگی نیکولای شاورُو (Nikolay Shavrov) که در آن دوران در تهران نماینده صلاحیت دار کامل روسیه بوده در اثر خود حقایق را تصدیق می کند: «… ما کلونی سازی (مهاجر نشینی) در ماوریا قفقاز (25) را از روس ها نه بلکه با مسکون سازی دیگران شروع کردایم. بعد از جنگ های 1828-1826، در بین سال های 1830-1828 در دو سال بیش از 40.000 ارمنی از ایران و 84.000 ارمنی از تورکیه را در ولایت های گنجه، ایروان مناطق بورچالی، آلهالتسیخه و آخالکالالاکی ولایت گرجستان در خاک هایی که بهترین اراضی مردم بوداند مسکون ساختیم. برای مسکون شدن آنها 200.000 دسیات اراضی دولت جدا شده بود و به اندازه 2 میلیون روبله اراضی شخصی از مسلمانان خریده شد. ارامنه در قسمت کوهستانی گنجه و گوکچه گول (دریاچه سوان) سکونت داده شداند. باید قبول کرد که، غیر از 124.000 ارمنی مسکون شده رسمی همراه سکونت داده شدگان این تعداد از 200.000 گذشته است. در راس این قرن از 1.3 میلیون ارمنی موجود در زاقفقازیا بیش از یک میلیون ارمنی در راستای منابع معین شده، مردم بومی منطقه نبوده و از طرف ما مسکون سازی شده اند…» (26)
مورخ ارمنی ام. جی. نرسیان (M. G. Neresyan)، بعد از معاهده تورکمن چای با تصدیق مهاجرت دادن ارامنه از ایران و تورکیه به ایروان و منطقه قره باغ اینگونه می نویسد: «… در بیست سال آخر قرن نوزدهم به این مناطق (27) بیش از 40.000 ارمنی از ایران و 90.000 ارمنی از تورکیه مهاجرت داده شده بوداند…» (28)
پی لیپراندی (P. Liprandi) هم در اثر خود بعدها از آمدن ارامنه به منطقه سخن می گوید، (29) مهاجرت دادن آنها به قفقاز را لیکن قسمتی از سیاست امپریالیسم روسیه در این منطقه ارزیابی کرده بود. (30) اطلاعات مرتبط با مهاجرت دادن ارامنه در آثار ای. کا. ینیکولوپُو (İ. K. Yenikolopov) (31)، اس. وی. شُستاکُویچ (S. V. Shostakoviç) (32)، مـــورخــان ارمنی از جمله چ. پی. آگایان (Ç. P. Agayan) (33)، جی. ای. گالُیان (G. A. Galoyan) (34) وی. ای. پارسامژیان (V. A. Parsamjyan) (35) و در ماتریال های آرشیو (36) هم جای گرفته است.
در طول جنگ جهانی اول، یک مورخ، در گزارش تقدیم کرده خود به مقامات رسمی اینگونه نوشته بود: «… ارامنه ای که ترانس قفقازیا و آذربایجان را از تورک های پیش آسیا جدا می کنند، میان جوامع تورک مانند یک تامپون (هر کهنه جا گرفته بین شکاف) جا گرفته اند. ما به نابود شدن این تامپون و به جای آن آمدن یک توده مسلمان که دشمن ما هستند اجازه نمی دهیم…» (37)
همانند آنچه که دیده شد، ساکنان قدیمی و بومی قفقاز نبودن اکثر ارامنه ارمنستان و آمدن آنها بعد ها به این مناطق، خصوصا مهاجرت داده شدن آنها (برای وظیفه ای که ارامنه از طرف روس ها مشرف به انجام آن شده بوداند) بعد از معاهده تورکمن چای در سال 1828 بین روسیه و ایران در آثار مورخان روس و ارمنی موجود می باشد. همانند نوشته های تصدیق کننده این واقعیت توسط دیگر عالمان، هرچه باشد ارامنه مهاجرت داده شدن شان از طرف روس ها به قفقاز را فراموش می کنند.
بطور کلی، در رابطه با دولت نداشتن ارامنه در قفقاز یک عالم خارجی دیگر در اثر خود به موضوع اینگونه رجوع می کند. عالم فرانسوی ژوری دِ مُلِویل (Jorj de Molevil)، در رابطه با عدم موجودیت ارامنه در قالب یک دولت مستقل اینها را ذکر می کند: «…جمهوری ارمنی که با اراده انگلیس به مورد اخبار امپراتوری تزار روس بنا شده بود عمر کوتاهی داشت (1920-1918)، در طول تاریخ ارمنی تنها دولت مستقل ارمنی بود که موجودیت خود را قید کرد…» (38)
بعضی از اشخاص علمی بسیار جدی مخالفت ادعای ارامنه در مورد قفقاز خاک قدیمی ارمنستان و قدیمی ترین ساکنان آن یعنی ارامنه هستند. و این حرکت خود را در آثار خود به صورت آشکار معین کرده اند.
اعتبارا از اواخر قرن نوزدهم با حمایت میسیون های اروپایی محتوا و هدف اصلی پروپاگاندای ایدولوژی حاضر و هدایت شده بر علیه دیگر خلق های قفقاز از طرف ارامنه را عالم روس وی. ال. .لیچکو، در کتاب خود اینگونه توضیح می دهد: «… در مدارس محلی ارمنی دانش آموزان نقشه ارمنستان بزرگ را که اراضی آن تا وُرُنژ می رسد و پایتخت آن تفلیس می باشد را یاد می گیرند…» (39)
طبیعی است که، این ذهنیت ارامنه از طرف تمام قفقازی ها، از آن نظر تورک های آذربایجان و گرجی ها مثبت تلقی نمی شود. یکی از عالمان گرجی که در قرن گذشته زندگی می کرده با نام ایلیا چاوچاوادزه (İlya Çavçavadze)، تفکرات خود درباره ذهنیت پلوتُکراسی و الیت (منتخب) ارمنی را اینگونه توضیح می دهد: «… مگر کتاب هایی که حقوق گرجی ها در خاک های اصیل گرجی را انکار می کرداند، آیا کتاب های یریتسُو، هوداباشِو (Hudabaşev) نبوداند؟ مگر الیت ارمنی نبود که، در عصر گذشته به وسیله سنکُوسکی (Senkovski) در گرجستان موجود نبودن گرجی ها و وجود ارامنه و دیگر خلق ها در اینجا را در شکل اخبار ساختگی و دروغ منتشر می کرد و خودشان اینگونه می گفتند: یک قسمت از گرجستان همراه با شامل بودن تفلیس به آن از دوران بسیار قدیم متعلق به ارامنه بوده…» (40)
ایلیا چاوچاوادزه، نمونه کلاسیک کسانی که برای ارامنه تلاش می کرداند و به دام آنها افتاده بوداند را در این شکل می دهد: «… زمان آخرین جنگ در سال 1877 روزنامه «Temps» فرانسوی به مملکت ما یک روزنامه نگار با اسم کوتولو (Kutulu) فرستاده بود… دقت کنید، روزنامه نگار در حال رسیدن به دست ما در مورد اینکه به دست چه کسانی افتاد بود چه می نویسد؟ در حوالی ایستگاه قطار بالتا در شکلی از قبل طرح ریزی شده یک سرباز ارمنی شوشایی از او پیش نوازی می کند. او، روزنامه نگار فرانسوی را با وسیله خود به تفلیس می برد و در حال طی راه تلاش به اثبات متعلق بودن تمام سنن، رسوم، شهرها و عید ها به ارامنه می کند. روزنامه نگار فرانسوی که بسیار استادانه به دام افتاده بود چه کار می توانست انجام دهد؟ همه چیز مال ارامنه شده بود: پارلمان مال ارامنه، فیلسوفان مال ارامنه، غذاها، ضیافت ها و عید ها مال ارامنه و تفلیس هم شهر ارامنه بود. شخص خارجی که استادانه فریب خورده بود آیا می توانست نتیجه دیگری هم به دست آورد؟ روزنامه نگار فرانسوی کوتولو که حیران مسافر پروری ارامنه گشته بود، قبل از این که از تفلیس جدا شود این جمله را به زبان می آورد: «شاید، حضرت آدم هم ارمنی (ارمنستانی) است؟« (!) بدین ترتیب، روزنامه نگار اروپایی اینگونه به باور کردن دیکته شده بود که، خبر متعلق بودن گرجستان همراه تفلیس به ارامنه توسط روزنامه «Temps» که خوانندگان زیادی داشت به تمام دنیا مخابره شده بود…» (41)
همانند آنچه که درک شد، این رفتار الیت ارمنی تنها منحصر به آذربایجان و تورک های آذربایجان نیست، در همان زمان به گرجستان و گرجی ها هم هدایت شده است. رفتار و آرزوهای ارمنی هدایت شده به آذربایجان، گرجستان و تورکیه همچنان هم ادامه دارد.
در تاریخ 1987.07.15 از لیدرهای داشناک، ای. پاپازیان (A. Papazyan)، در روزنامه «Gamk» پارتی داشناک اینها را نوشته بود: «… ارامنه اراضی تاریخی دارند. ملت ارمنی در مرزهای قفقاز اراضی تاریخی دارد… امروز طلب های مان در خاک را آشکارا معلوم کردیم». داشناک ها تماما هرگز دقیق «درون مرزهای قفقاز» اراضی که طالب آن هستند را معین نکرداند. در وضعیت انترناسیونالیسم نشان داده شده با پروپاگاندای کمونیست اتحاد شوروی باز در همان سال ای. آگانبکیان (A. Aganbekyan) آکادمیسین این تابو را فرو ریخته بود.
در سخنرانی ترتیب داده شده در پاریس بین انستیتوی ارمنی – فرانسه و اتحادیه تروریست های ارمنی، ای. آگانبکیان اینگونه گفته بود: «من ارمنی شدن خاک قره باغ را می خواهم. با این که یک اقتصاد دان هستم، فکر می کنم این منطقه بیشتر از آذربایجان با ارمنستان در ارتباط می باشد». (42) هرچه قدر هم که این آرزو مانند یک نظر اقتصادی بیان هم شده باشد این یک شروع می باشد. زیرا استتار اقتصادی فراموش نشده بود. نوشته های کمونیست های فرانسوی عموما اینگونه شروع می شود: «… قره باغ و نخجوان اراضی ارمنی (!) ملحق شده به جمهوری آذربایجان می باشند.»
اینگونه به نظر می رسد که بعضی سیاسیون اروپایی موجود بودن قره باغ بر روی زانو و دامنه های آذربایجان را نمی فهمند. ناحیه از نظر اقتصادی به ارمنستان نزدیک است، اما با این کشور مرزی ندارد. از این زاویه در میان اراضی آذربایجان واقع است: این هم به آن معنی می باشد که، بین قره باغ و ارمنستان یک خاک متعلق به آذربایجان موجود می باشد و این گذرگاه نیمی از مساحت قره باغ را تشکیل می دهد. به همین جهت، الحاق قره باغ به ارمنستان و امتحان اصول دیگر یعنی با الحاق خاک های آذربایجان به ارمنستان هم معنی می باشد. ارمنستان هم خوب می داند که، موجودیت قره باغ برای ارمنستان امکان پذیر نیست. به همین دلیل، زیر نام حق اداره قره باغ توسط خود آنهایی که در اعمال ارمنستان برای کمک حاضر می شوند، به صورت آشکار در الحاق هم پشتیبان می باشند. اکنون هر کسی که صاحب پیش داوری نبوده می تواند آشکارا ببیند که در ریشه نزاع قره باغ تقلای «دفاع» مسلحانه منافع موجود ارمنستان در آذربایجان خوابیده است. با این هدف، ارمنستان در داخل مرزهای یک کشور دیگر جنگ شروع کرده است.
سیاست ارمنی سعی می کند که بر روی یک دسته از اهداف نشانده شود و در دو جهت در حال شکل گرفتن می باشد:
برای رسیدن به ایدال ارمنستان بزرگ درون زمان اشغال تمام آذربایجان. بنابر حوادث به میان آمده در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، نفرت ژنتیکی ارامنه به تورک ها را خاطر نشان کنیم، امروز ارمنستان بنابر عناصر معین، به دلیل درک صحیح نبودن اجراء حملات مستقیم بر علیه تورکیه (به سبب ضعیف ماند در برابر تورکیه) و حتی خطرناک بودن آن از روی نفرت و کینه جمع شده حمله به دولت بی دفاع آذربایجان را ترجیح داده است. اهداف اصلی تلاش، از تقلاهای (عدالت تاریخی) قوم پرستان ارمنی تشکیل شده است. چون امکان تحقق قبول ادعای نسل کشی (!)، طلب خاک و تظمینات از طرف تورکیه غیر ممکن دیده می شود با کمک مسکو و همسایه دیگر به دست گرفتن بعضی اراضی آذربایجان تماما واقعی دیده می شود.
این اشغال با موازی بودن بر ادعای انجام گرفتن نسل کشی صوری ارمنی از طرف عثمانی ها تلاش به شناساندن آن به دنیا، تقاضای تنظیمات، حاضر بودن در طلب خاک و اگر این ها هم به واقعیت برسد آناتولی شرقی را به مرزهای خود ملحق کردن می باشد.